بچه آهو های زرنگ بازی می كردند و خوشحال بودند.
یك روز مادر بچه آهو بره اش را صدا كرد تا بازی كند اما بچه آهو می ترسید كه گم شود و یا دست و پایش بشكند. گوزن های شاخ دراز او را مسخره می كردند.