آهو كوچولو داشت لب رودخانه آب می خورد كه ببر از راه رسید.
آهو كوچولو ترسید و نقشه ای كشید تا از دست ببر رها شود. او به ببر گفت: تو باید آدم بخوری تا سیر شوی. ولی ببر اصلا آدم را نمی شناخت. آهو كوچولو ببر را كنار جاده برد تا آدم را به او نشان دهد ...