علی كوچولو یك روز كه از مدرسه آمد دایی اش به خانه آنها آمده بود. علی دایی اش را خیلی دوست داشت.
دایی برای علی یك سوت سوتك خریده بود. وقت دادن هدیه ،دایی از علی قول گرفت كه وقت استراحت بزرگتر ها سوت نزند. نزدیك سال نو بود و مادر علی مشغول خانه تكانی عید بود. علی به سراغ سوتش رفت اما سوت سرجایش ...