یك خواهر و برادر با پدر ومادر و مادر بزرگشان در یك شهر بزرگ زندگی می كردند. ماه رمضان شده بود و بزرگتر ها روزه دار بودند.
مادر بزرگ هر شب برای شیما و علیرضا داستان می گفت. یك روز كه بچه ها بیدار شدند مادر بزرگ را در حال خوردن صبحانه دیدند و حسابی تعجب كردند، چون فكر می كردند مادربزرگ باید روزه باشد. این برنامه درماه ...