شب كه می شد اسب سیاه براقی سر و كله اش پیدا می شد.
همه اسب سیاه را می شناختند و دوستش داشتند. درخت ها برای دیدنش برگ هایشان را بهم می زدند و ماه هم شنل طلایی اش را روی دوشش می انداخت و دنبال اسب به راه می افتاد. داستان"اسب سیاه جاده ها" با اجرای ...