در كنار بركه ای كوچك لاك پشت و كلاغ و موشی با هم زندگی می كردند. روزی آهویی به آن جا آمد و از اتفاقی كه برایش افتاده بود برای آنها تعریف كرد.
كنار چشمه ای كوچك به دور شهر یا آدم سه یار مهربان بودند همیشه در كنار هم یكی یك لاكپشت پیر دیگری یك موش یكی هم یك كلاغ زاغی همه دانا همه باهوش و هر سه دوستانی خوب یكی از دیگری بهتر نبود ...