دو هفته به كریسمس مانده بود. همه ی درخت ها تزیین شده بودند. بچه ها سخت در حال تمرین نمایش مدرسه بودند.
رز و آنیتا خیلی تمرین كرده بودند ولی از اجرای روی صحنه ی نمایش می ترسیدند. ویلی هم خیلی می ترسید. اما ویلی مهم ترین بخش نمایش را به عهده داشت. اما او از جمعیت می ترسید. خانم مدیر گفته بود هر ...