سام، از قوی ترین و معروف ترین مردان شهر بود.
آن روز در خانه ی سام پهلوان جشن و پایكوبی بود چون قرار بود فرزندش به دنیا بیاید. سام قدم می زد و با خدا راز و نیاز می كرد كه كنیز از دور سر رسید. او به سام گفت: پسرت سالم است اما فقط موهایش سفید ...