آق بابا خیلی دلش نون و پنیر میخواست و تصمیم گرفت كه خودش نون بپزد.
خمیر درست كرد و برای خرید پنیر بیرون رفت. اما وقت برگشتن آنقدر خسته بود، كه نمی توانست نان بپزد. برای همین كنار خمیر و تنور و پنیر نشست. همینكه در شیشه پنیر را باز كرد حیوانات برای كمك كردن و گرفتن ...