خاله پاییز های كرد و هوی كرد و توی باغچه نشست.
همه لباس گرم پوشیدند و غذاهای مقوی خوردند كه سرما نخورند. اما خاله سوسكه با لباس های تورتوری بیرون می آمد و گردش می كرد. یك روز صبح كه خاله سوسكه از خواب بیدار شد شروع كرد به عطسه كردن.