شب بود و پیشی ها می خواستند بخوابند.
اما پیش كوچولو دست بردار نبود و بازی میكرد و توپ خودش رو از یه سمت به سمت دیگه قل میداد. توپ از این ور حیاط به اون ور حیاط به گربه ها می خورد و همه را بیدار می كرد كم كم صدای گربه ها در اومد. داستان"وقت ...