در شهر بازی یك قطار بود كه بچه ها سوار آن می شدند.
قطار وارد غار شهربازی می شد. توی غار یك اژدهای كوچولو بود كه توی هوا فوت می كرد و از دهنش آتش بیرون می آمد. بچه ها جیغ می كشیدند و می خندیدند. اما قطار ما از زندگی اش راضی نبود. او یك آرزوی بزرگ ...