عید شده بود. همه جا پر از گل و سبزه بود.
قرار بود كه خانم گاوه با گوساله اش برای عیددیدنی بروند. گوساله كوچولو لباس صورتی اش را پوشیده بود. خانم گاوه با گوساله اش به خانه ی خانم و آقای گوسفند رفتند. آنها یك بچه ی كوچولو به نام ببعی داشتند. ...