نرگس با مادرش برای خرید به بازار رفتند.
بازار شلوغ بود مردم در حال خرید سبزی و خوراكی بودند. نرگس چشمش به گیلاس ها افتاد و داخل مغازه شد. آقای فروشنده دوتا گیلاس روی گوش نرگس انداخت و نرگس با خوشحالی بیرون رفت تا به مادرش نشان بدهد. ...