تابستان بود و باد های و هو می كرد.
باد های و هو كرد و در خانه ی بی بی گل نشست. بی بی حیاط را جارو كرده بود و داشت در ایوان خانه چای می خورد كه ناگهان صدای باد را شنید. باد رفت و رفت تا این كه در لانه ی آقا كلاغه نشست ...