سارا خانوم بیشتر وقت ها با پدربزرگش بود.
آنها همدیگر را دوست داشتند. به خرید می رفتند و كارهای خانه را انجام می دادند. یك روز پدربزرگ از سارا خواست تا بیرون بروند. آنها اول به پارك رفتند و بعد به شیرینی فروشی تا شیرینی تازه بخرند. چون ...