زن و مردی بودند كه دوست داشتند بچه دار شوند. پشت خانه ی آنها باغ جادوگر بدجنس بود.
روزها گذشت و آنها منتظر به دنیا آندن بچه بودند. زن كم كم بیمار شد. مرد نگران شد و علت بیماری را از همسرش پرسید. زن گفت كه من از كاهوهای باغ جادوگر می خواهم. اما غیر ممكن است. یك شب مرد یواشكی ...