توی شهری خونه ای بود كه پسر كوچولویی با اسباب بازی هایش توی یكی از اتاق های اون خونه، زندگی می كرد.
یك روز پسر كوچولو از مهد كوك یك آهن ربا با خودش آورده بود. آهن ربا به اسباب بازی های آهنی می چسبید و آنها را خراب می كرد. پسر كوچولو و اسباب بازی ها از دست آهن ربا كه خراب كاری می كرد عصبانی شدند ...