فیل كوچولو در گوشه ای نشسته بود و گریه می كرد.
فیل كوچولو یك لنگه از جورابش را گم كرده بود و گریه می كرد. او به رودخانه رفته بود تا جورابش را بشوید اما هر چه نگاه می كرد لنگه جورابش را پیدا نمی كرد. مادر فیل كوچولو به او یاد داد كه چكار باید ...