لاكی در جنگل زندگی می كرد و علف تازه می خورد.
لاكی دوستان خوبی داشت. اما چند روزی بود كه لاكی كوچولو غمگین بود. دوستان لاكی كم كم نگرانش شدند و به سراغش رفتند. لاكی به آنها گفت كه من یك مشكل بزرگ دارم ...