خاله مورچه ریزه با كوچول و موچول زندگی می كرد.
پاییز بود و هوا داشت سرد می شد. خاله مورچه ریزه خوشحال بود. چون او با بچه هایش كوچول و موچول یك عالمه دانه در انبارشان داشتند. هوا سرتر شد. اما كوچول و موچول حسابی حوصله شان در لانه سر رفته بود ...