پدر و مادر ریحانه كوچولو به سفر حج رفته بودند.
ریحانه كوچولو خانه ی مادربزرگش بود. هر شب یك نفر برای او قصه می گفت. یك شب، مادربزرگ. یك شب، پدربزرگ. یك شب هم عمه جان. شب عید قربان شده بود ...